سفر شیراز
یکتا جان عزیز دل مامان سلام الهی مامان قربون تو دختر شیرین زبونش بره از روزی که امتحان ها تمام شده و مدارس ابتدایی تعطیل شده اند تو شب ها که می ایم خونه فورا می روی خونه المیرا و عرفان تا ساعت ١١ شب که بابایی از سرکار برگرده خیلی اذیت می شوم تا تو بیایی بالا کلا شب ها همون جا شامت را هم می خوری می دانم از روی دلتنگی هست عزیزم چون دیشب وقتی می خواستی بخوابی با کمی اخم و دعوا به من گفتی تو دلت هیچی نداری من گفتم یعنی چی مامان گفتی من داداش یا خواهر می خواهم دق کردم از تنهایی چرا المیرا هم خواهر دا...
نویسنده :
فاطمه
9:57