یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

سفر شیراز

یکتا جان عزیز دل مامان سلام الهی مامان قربون تو دختر شیرین زبونش بره از روزی که امتحان ها تمام شده و مدارس ابتدایی تعطیل شده اند تو شب ها که می ایم خونه فورا می روی خونه المیرا و عرفان تا ساعت ١١ شب که بابایی از سرکار برگرده خیلی اذیت می شوم تا تو بیایی بالا کلا شب ها همون جا شامت را هم می خوری می دانم از روی دلتنگی هست عزیزم چون دیشب وقتی می خواستی بخوابی با کمی اخم و دعوا به من گفتی تو دلت هیچی نداری من گفتم یعنی چی مامان گفتی من داداش یا خواهر می خواهم دق کردم از تنهایی چرا المیرا هم خواهر دا...
22 خرداد 1391

تقدیم به همسرم

  تقدیم با عشق به همسر مهربانم یاسر   یاسر جان نمی دانم با چه زبانی از زحمت های تو تشکر کنم نمی دانم چی بگویم که لیاقت تو را داشته باشه فقط خدا می دانه که چه قدر دوستت دارم می دانی حتی دیشب هم به تو گفتم حتی از یکتا که تمام عمرم هم هست بیشتر دوستت دارم یاسر جان همسر عزیزم امیدوارم سالیان سال سایه ات بالای سر من و دخترت باشه .     ...
22 خرداد 1391

تبریک روز پدر شرکت در مسابقه

  بابا جان نمی دانم زبانم قادر هست که بگویم چه قدر دلم برایت تنگ شده است هر وقت خوابت را می بینم با لباس سفید به روی من لبخند میزنی بابا جون من خیلی دلم برایت تنگ شده است هیچ وقت اون روزی که پر کشیدی و رفتی را فراموش نمی کنم روزی که تمام غم و ماتم وجود همه ما را گرفت پدر عزیزم کاش بودی و می دیدی دختر من را دختر کوچولوی من که اولین کسی را بعد از من شناخت قاب عکس تو بود بابا جان هر وقت با یکتا سر مزارت می ایم بعض وجودم را می گیره فقط کاش بودی و فرزند من را در اغوش می کشیدی چه قدر ارزو داشتی نوه دار بشی ولی افسوس افسوس افسوس     این نوشته از زبان خودم برای پدرم می باشد که دیگر در میان ما نیست روحش شاد ...
18 خرداد 1391
1